فاطمه شعبانی: «محمد میرکیانی» نویسنده کودک و نوجوان متولد ۱۳۳۷ در شهر تهران و دارای مدرک دکتری هنر از وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی است. میرکیانی در دوران نوجوانی، زمانی که کارگر حروفچین یکی از چاپخانههای تهران بود به مطالعه آثار ادبی و هنری روی آورد و با بسیاری از آثار نویسندگان بزرگ آشنا شد. روزی که اولین قصهاش را نوشت دقیقاً ۱۵ شغل مختلف را تجربه کرده و درسهای زیادی آموخته بود. این نویسنده سال ۱۳۶۱ وارد گروه کودک صدای جمهوری اسلامی ایران شد و به نوشتن نمایشنامههای رادیویی و قصّههای ظهر جمعه پرداخت. وی حدود ۲۰۰ نمایشنامه کوتاه و بلند برای کودکان نوشته و یا تنظیم کرده است. آثار منتشر شده او بیش از ۶۰ کتاب برای کودکان و نوجوانان است و مجموع قصههای چاپ شدهاش برای همه گروههای سنی در قالبهای داستان کوتاه، بلند و رمان، نزدیک به ۵۰۰ عنوان میرسد. بعضی از آثار میرکیانی به تولیدات تصویری و تلویزیونی تبدیل شدهاند که جدیدترین آن «حکایتهای کمال» است. روز «کتاب و کتاب خوانی» بهانه گفتگوی ما با این نویسنده بود.
برای اینکه یک کتاب تبدیل به یک اثر نمایشی بشود باید چه ویژگیهایی داشته باشد؟آثار مکتوبی که قرار است تبدیل به آثار تصویری بشوند باید ظرفیت تصویری و نمایشی شدن را داشته باشند یکی از ویژگی هایش این است که زاویه دید بیرونی و نمایشی باشد؛ وقتی زاویه دیدی بیرونی و نمایشی بود ضرب آهنگ تند و مناسب آثار تصویری میشود. آثاری که معمولا با واگویی و درون نگری نوشته میشوند ظرفیت تبدیل به آثار نمایشی را ندارند. نکته مهم دیگر اینکه شخصیتهای ملموس داشته باشند. آدمهایی که میشناسیم و میتوانیم با آنها رفاقت برقرار کنیم و شناسنامه کاملا روشن داشته باشد آدمهایی که ساختگی نباشند و اصیل باشند. آدمهای اصیل قابل دسترسی و تعریف هستند وقتی شخصیت اینها از اثر مکتوب به یک اثر نمایشی تبدیل میشود به طور طبیعی مورد قبول و باور مردم قرار میگیرد. مورد قبول و باور قرار گرفتن روی آنها تاثیر میگذارد و تبدیل به الگوهای رفتاری اجتماعی میشود.نکته مهم دیگر فضای قابل توجیهای داشته باشد و فضای زندگی آنها شناخته شده باشد.نکته چهارم اینکه قصه داشته باشد قصه خیلی مهم است.اگر یک اثر مکتوب قصه نداشته باشد عنصر کشش را ندارد. از همه اینها مهمتر حرفی برای گفتن داشته باشند، فلسفه زندگی و اندیشه در آن اثر وجود داشته باشد. اگرحرفی برای گفتن نداشته باشند یک اثر پوچ و بی محتوا میشود؛ در واقع به عبارتی دیگر روابط آدمها، امیدها و آرزوها، سختیها و شیرینیهای زندگی را با آن اثر تعریف کرد. اینها ویژگی یک اثر مکتوب است که میتواند اثر تصویری اش موج ایجاد کند و روی مردم اثر بگذارد و خاطرهها و لحظات شاد یا دشوار زندگی را برای مردم زنده کند.
کتاب قصههای کمال چطوری نوشته شد؟ چقدر خاطرات خود شما و کمال چقدر شبیه بچگی خود شماست؟قصههای کمال مجموعه ۵ جلدی است که ۲۰ سال قبل در ۳ جلد چاپ شده بود و الان در ۵ جلد قابل چاپ است؛ آن زمان ۵۰ قصه بود و الان شامل ۱۵۰ قصه است. زندگی کودکی من به دهه چهل خیلی نزدیک است. ولی وقتی یک کاری تبدیل به یک اثر تصویری میشود به طور طبیعی فضا و شخصیتهایی اضافه میشود، اما درون مایه اثر همان چیزی است که در کتاب آمده است. یک گروه ۴-۵ نفره فیلمنامه نویس نشستند و فیلمنامه را نوشتند برای آنکه خلاقیت آنها بروزپیدا کند و اثر تبدیل به یک اثر پرکشش شود باید دست کارگردان باز باشد. بعضی شخصیتها را اضافه کردند، ولی جان مایه اثر همان است که در کتاب آمده و یک بخش مهم خاطرات دوران کودکی من شکل گرفته است.
شما چقدر دست فیلمنامه نویسها را باز گذاشتید؟من سالها در حوزه تولید و برنامه سازی تجربه دارم. قبل از اینکه نوشتن کار شروع شود من داستانها را در اختیارشان قرار دادم و گفتم اول داستانها را بخوانید و ببینید مورد قبول شما است و لذت میبرید یانه؟ اگر ردپای فیلمنامه نویس در اثر نباشد انگیزهای برای خلاقیت نخواهد داشت. البته اقتباس مثل کشف شهود است منتها کاری که این ظرفیت داشته باشد و خوشبختانه حکایتهای کمال این ظرفیت را داشت. در دنیا آثار زیادی در حوزه نوجوانان تبدیل به آثار اقتباسی شده اند از جمله « هاکلبری فین»، آرزوهای بزرگ، پینوکیو باخانمان و بی خانمان، آنه شرلی و حتی بینوایان که برای بزرگترها نوشته شده، اما ژانر کودک و نوجوانش است کارهایی که ظرفیت تبدیل به آثار نمایشی را دارند به شکلهای مختلف میتوانند پدیدار شوند. الان حکایتهای کمال را به گروه فیلمنامه نویس دیگری بدهیم باز میتوانند یک نوع دیگر از فیلمنامه را بنویسند و این از خصوصیت آثاری است که ظرفیت نمایشی را دارند.علتش هم این است آثاری که از جریان اصیل زندگی نشات گرفته اند میتوانند پایان ناپذیر شکل پیدا کنند و دوباره به دنیا بیایند دوباره متولد شود.حتی حکایتهای کمال میتواند به شکل انیمیشن تولید شود.
ما در کشورکتابهای خوبی داریم که میتوانند اقتباس و تبدیل به فیلم وسریال شوند، اما کمتر شاهد این قضیه هستیم. دلیل اصلی اش چی است؟ببینید پیش از این بیش از ۲۰۰ تا از قصههای من تبدیل به آثار نمایشی شده مثل «قصه ما مثل شد» آثار خیلی از نویسندگان دیگر هم تبدیل به تولیدات نمایشی و تصویری شده است؛ نویسندگانی مثل آقایان «محمد رضا سرشار»،«محمدرضا یوسفی»،«هوشنگ مرادی کرمانی»،« ابراهیم حسن بیگی»،«جعفر ابراهیمی» «محمدرضا بایرامی» و خانم «شکوه قاسم نیا» ؛اینها عمدتا آثارشان تبدیل به آثار تصویری شده وخیلی هم مورد استقبال قرار گرفته است. تفاوت بین کار من و این دوستان در این است: تمام کارهایم ظرفیت نمایشی دارد و نگاهم ناخواسته نگاه تصویری است؛غالبا حتی کار تخیلی هم مینویسم کاراکتر ناخواسته تصویری است و من ناخواسته تصویری میبینم و محیط و فضا را توصیف میکنم - البته این به این معنا نیست که کار من قوت وقدرت بیشتری داشته بلکه، چون سالها در رسانه کار کردم؛اینها خیلی مهم و بخشی از خصوصیت کارهای من است. یک نکته دیگر برای تبدیل شدن یک اثر مکتوب به آثار نمایشی این است که هرکس جایگاه دیگران را به رسمیت بشناسد، نویسنده جایگاه فیلمنامه نویس و فیلمنانه نویس هم جایگاه نویسنده را به رسمیت بشناسد. مشکل ما این است که فیلمنامه نویسهای ما اهل مطالعه نیستند و فکر میکنند باید فیلم ببینند اگر اهل مطالعه باشند به کمک نویسنده میتوانند هم اثر و هم لایههای پنهان اثر را کشف کنند. فیلمنامه نویسهای ما دنبال اکشن و ماجرا میگردند و نمیتوانند درون مایه اثر را در بیاورند. اهل قلم باید تعامل داشته باشند تا ناگفتهها را کشف کنند. در حکایتهای کمال کاری که انجام دادم کمال را تعریف کردم که فضا اینطوری و آدمها اینطوری هستند. بعضی از فیلمنامه نویسها برای آن دوره نبودند و تجربه نکرده بودند. اتفاق افتاده فیلمنامه نویس اثر مکتوب را برداشته بدون اینکه با نویسنده هماهنگ کند وکار خوب از آب در نیامده است. وقتی فیلمی اکران یا از تلویزیون پخش میشود پیام و حرفهایی برای گفتن دارد، اثر مکتوب هم همینطور است؛بالاخره به این راحتیها قابل کشف نیست باید فیلمنامه نویسها با نویسندهها در ارتباط باشند تا ناگفتهها و لایههای اثر کشف شود. گاهی قصه یک صفحهای میآید، اما آن قصه چند لایه دارد که میتواند تبدیل به یک فیلم نامه نیم ساعتی یا ۴۵ دقیقهای شود. نویسنده میتواند توصیف کند. بعضی از « قصههای کمال » یک یا دو صفحه بود، اما اینها یک پیام واحد داشتند که جریان را تعریف میکردند اینها را نویسنده به فیلمنامه نویس میگوید اگر این را فیلم نامه نویس کشف نکند نمیتواند بنویسد وکار موفق از آب در نمیآید. بین نویسندگان و فیلم نامه نویسان باید تعامل وجود داشته باشد.
مادر کمال جمله معروفی دارد که مدام تکرار میکند: « سری تو سرها در بیاوریم» این جمله در فیلمنامه اضافه شده یا نه در کتاب بوده است؟نه این خلاقیت فیلمنامه نویس است.خانواده کمال، چون از طبقه فقیر و پایین هستند و با دشواری زندگی دست و پنجه نرم میکنند این جمله قرار است آرزوهای آنها را بیان کند. اینها میخواهند یک قدم بالاتر بروند و برای خودشان جایگاهی داشته باشند.
با توجه به اینکه سرانه کتابخوانی ما پایین است تبدیل یک کتاب به یک اثر نمایشی چه تاثیری در فروش کتاب دارد؟در ایران هیچ تاثیری نمیگذارد؟!
چرا، چون مردم ما بیشتر تصویری هستند؟وقتی مطالعه کم باشد هیچ تاثیری نمیگذارد. من کتابهایم کارهای پر فروش بوده است؛ حکایتهای کمال ۱۵-۱۶ بار چاپ و سال ۷۶ به عنوان کتاب سال انتخاب شده است. «قصههای مجید» خیلی نمایش داده شد، اما چقدر فروش کرد؟ این اتفاق افتاد نیفتاد، اصلا تاثیر ندارد، اما میتواند به تولید فکر برای سینما و تلویزیون کمک کند. این همه انیمیشن «شکرستان» پخش میشود قاعدتا کتاب باید-۱۴- ۱۵ میلیون فروش داشته باشد، اما فروش نکرده است. در ایران اینطور است البته در غرب تفاوت دارد. توزیع و فروش کتاب ارتباط مستقیم با تولید تصویری ندارد،کتاب باید خوب باشد. کتابهایی دارم که بیش از یک میلیون فروش کرده و هیچ اثر تصویری هم ازش ساخته نشده است. مگر همه فیلمهایی که تولید و در سینما اکران میشود را همه میبینند؟ یا همه سریالها مخاطب گسترده دارد؟ یک اثر تصویری باید کشش داشته باشد تا مخاطب ببیند و کتاب هم باید خوب نوشته شود تا خوب فروش برود. «رویای نیمه شب» آقای «مظفر سالاری» به چاپ صدم رسیده و هیچ اثری تصویری هم ازش ساخته نشده است، اما چرا پرفروش است، چون کشش وجاذبه دارد. «گرداب سکندر» آقای «محمدرضاسرشار» قبل ازاینکه تبدیل به یک اثر پویا نمایی شود ۱۲۰ هزار فروش داشت بعد چقدر فروش کرد؟ در ایران خیلی تاثیرندارد گاهی برداشتهایی میشودکه نویسندهها مدیون کارگردانهایی هستند که آثارشان را تبدیل به آثار تصویری و نمایشی میکنند خوب است که هر اثر مکتوب که تبدیل به اثرنمایشی شود از لحاظ فرهنگی برای نویسنده اعتبار است نام واثر مطرح میشود، اما آیا با پخش سریال یک کتاب نایاب شود؟ در ایران این اتفاق نیفتاده است. خوب بود این اتفاق میافتاد و نویسندهها تا آخر عمر راحت راحت میشدند. در ایران گاهی برعکس است و به فروش آسیب میزند؛ وقتی اثر را ببیند نمیروند کتاب را بخوانند. چند سال قبل مدیر انتشارات کانون پرورش فکری بودم،«هوشنگ مرادی کرمانی» برای تجدید چاپ کتاب «خمره» آمده بود میگفت: رفته بودم سوپرمارکت خرید کنم ۲ نوجوان آنجا بود یکی من را شناخت که نویسنده قصه مجیدهستم پرسیدم کتاب را خواندی؟ گفت نه فیلمش را دیدم ؛فکر میکنم در ایران برعکس است. البته باید به حقوق مادی و معنوی نویسنده توجه شود.